«حمله به مجلس خبرگان وقرائت ایشان از ولایت»

يکي ديگر از خصوصيات علي يعقوبي حمله به مجلس خبرگان است وي بر اين باور است که ولي جامعه اسلامي بايد از سوي امام زمان تعيين شود و اعضاي مجلس خبرگان به دليل اينکه معناي ولايت فقيه را فهميده‌اند حق خود مي‌دانند که در تعيين رهبري دخالت کنند. از همين رو با بي شرمي تمام ، احکام اين مجلس را با مصوبات سقيفه بني ساعده برابر مي‌داند:« مجلس خبرگان در نظام عالم حکم سقيفه بني ساعده را دارد.»(۱)« قيمت مجلس خبرگان قيمت سقيفه بني ساعده است و افراد مجلس خبرگان در نظام عالم قيمت افراد سقيفه بني ساعده را پيدا مي‌کنند … مجلس خبرگان مقوله‌اي است بسيار منفي، بسيار زشت بسيار جهنمي.»(۲)

يعقوبي علت حمله خود به مجلس خبرگان را عدم درک صحيح آنها از معناي ولايت فقيه مي‌داند و معتقد است اعضاي خبرگان مفهوم واقعي ولايت فقيه را نفيهميده‌اند: « اين ماها هستيم از معارف بي خبران که مي‌گوييم ولي فقيه هم بايد حساب پس بدهد. نه عزيز من، اگر شما واقعاً مي‌فهميد ولايت فقيه يعني چه؟ آن موقع مي‌فهميديد داريد بي‌احترامي مي‌کنيد… بنده عرض مي‌کنم علماي شيعه ولايت ومطلقه فقيه را نفهميده‌اند اگر فهميده بودند اين حرف را نمي‌زدند اگر فهميده بودند جسارت نمي‌کردند که ولايت فقيه را بايد بازخواست کرد…به مجلس خبرگان رهبري بنده اعتراض دارم. آقايان خبرگان رهبري! شما در چه خبره هستيد؟ در دين خدا؟ شما مي‌فهميد حاکم يعني چه؟‌بنده خيلي شديد به مجلس خبرگان اعتراض دارم. قبولشان ندارم‌ها. خبرگان حق ندارد حاکم الهي را انتخاب کنند. حاکم را خدا انتخاب مي‌کند و رهبر معظم انقلاب را امام زمان انتخاب کرده…به مجلس خبرگان چه ربطي دارد؟ مجلس خبرگان اين وسط چه کاره است چون حريم، حريم ولايت فقيه هست. من آقايان خبرگان را نفرين نمي‌کنم و گرنه نفرينم هم سريع مي‌گيرد.»(۳)

يعقوبي که گفتيم از نظر سطح سواد ، به اذعان خودش هيچ تحصيلات حوزوي ندارد و تحصيلات کلاسيک وي نيز در حد ديپلم است، برخي مباني را در اين زمينه با يکديگر مخلوط کرده است.

يکي از مشکلات شکل گيري فرقه ها همين بي سوادي است . اينان چون مي دانند علما و اهل دانش در برابرشان موضع مخالف خواهند گرفت لذا نخستين تلاششان اين است که نظر مخالفين را بي اعتبار نشان دهند. در زمينه بهائيت نيز دقيقا همين اتفاق افتاد. آنجا که نوري علما را همج رعاع مي خواند و آنان را تضعيف مي کرد تا مردم براي درک حقيقت اين شخص مبادا تحت تاثير نظر علما قرار گيرند .

خلاصه وي درک درستي از مفهوم ولايت فقيه نداشته و معناي مختلف ولايت را در بحث ولايت فقيه خلط کرده و مباحثي را که مربوط به ولايت تکويني است درحوزه ولايت فقيه داخل نموده و به چنين نتيجه‌اي درباره مجلس خبرگان رسيده است:« انسان اول بايد از سد موجودات دخاني عبور کند سپس وارد برزخ شود سپس برزخش را اصلاح و شفاف کند و سپس در ولايت برود.در آنجا فقط مي‌تواند کار ولايي کند و نمي‌تواند آنچه را مي‌بيند بيان کند چون ولايت به اين سادگي قابل توضيح نيست کما اينکه امام (ره) که به ولايت رسانده شد نمي‌توانست توضيح دهيد شما توضيح ولايت فقيه را از امام (ره) هم نمي‌يابيد آن توضيحي که دست شما را بگيرد- ايشان ديده بود لذا مي‌گفت: باور کنيد که ولايت مطلقه است»(۴) يک موقع ما مقوله ولايت فقيه را با اين معنا مطرح مي‌کنيم که کساني بيايند فقيهي عادل و داراي شرايط خاصي را به عنوان حاکم، به عنوان سرپرست بخشي از سرزمينهاي مسلمين تعيين کنند چنين فردي توانش، توان يک بشر معمولي است . واقعاً چنين افرادي در صحنه‌هاي اجتماعي موفق مي‌شوند؟ از اين جنبه با بحث ولايت فقيه آشنا هستيم در مورد معناي ولايت فقيه یک مقدار بيشتر باز کنيم بعضي انسانها. خداوند دستش را مي‌گيرد، رشدش مي‌دهد لطيف‌تر مي‌کند و ارتقاء مي‌دهد بالا مي‌برد. از يک حدي که او را بالاتر برد مي‌تواند از درياي بيکراني که در فراتر از عالم ارواح است بهره ببرد... يکي از مقوله‌هايي که بالاتر از ارواح مطرح است مقوله ولايت است يک موقع اشخاص را ارتقاء مي‌دهند تابه آن بالا برسانند، به ولايت برسانند به درياي بيکران ولايت متصل کنند امام (ره) همان کسي که مقوله ولايت فقيه را در چند بحث و درس در عراق مطرح کرد در سنين آخر عمرش با اين مقوله جديد آشنا شد خداوند ايشان را با مقوله ولايت مطلقه آشنا کرد. وقتي ولايت مطلقه باشد ديگر قابل بازخواست نيست،‌ آن کسي که به او ولايت داده شده مي‌تواند بگويد آقا شما امروز نماز نخوان. باز خواستي از او نيست مي‌تواند اعمالي انجام دهد که اگر کسي در عوالم پايين، بدون اذن شارع انجام بدهد شديداً مورد بازخواست وعقوبت قرار گيرد. در نظام الهي، اگر کسي را به آنجا برسانند او مي‌تواند اعمال ولايت بکند...امام (ره) زماني که از او در مورد ولايت مطلقه سؤال مي‌شود مي‌فرمايد: چه بگويم. ولي همين قدر بدايند که ولي فقيه در خيلي از چيزها مي‌تواند دخل و تصرف کند….کسي که به آن ولايت مطلق رسانده بشود چه کارهايي مي‌تواند انجام بدهد و مورد بازخواست نيست و کارش مورد تاييد خداوند است….ولايت مطلقه با فقه، با آن اندازه‌اي که در حوزه‌هاي علميه تدريس مي‌شود. نمي‌خواند. در فقه صحبت از قوانين نسبتاً ثابت است در ولايت مطلقه صحبت از اين است که ولي مطلق مي‌تواند در قوانين فقهيي دخل و تصرف کند لذا امام اين ماجرا را مسکوت گذاشت در حاليکه ولي فقيه بود حتي به اين معناي دوم.»(۵) مطلب ديگري که در سخنان آقاي يعقوبي وجود دارد اين است که فقاهت را شرط لازم رهبري و ولايت نمي‌داند:«در هيچ جا شما نمي‌بينيد که شخص به لحاظ فقاهتش ولايت داشته باشد … اگر به امام ولايت داده شد که يقيناً داده شد، نه به لحاظ فقاهتشان بود، … امام زمان به لحاظ صفاتي که در ايشان ديدند به ايشان (ولايت) عطا کردند به لحاظ صفاتي که در ايشان ديدند اگر مي‌گوئيم امام (ره) ولايت داشت نه به لحاظ فقاهتشان اگر رهبر معظم انقلاب، ولايت دارند نه به لحاظ فقاهتشان است، نه به لحاظ مجلس خبرگان چون اينها در يک پله بالاتر (عوالم بالاتر) قيمت ندارد. ما نظام جمهوري اسلامي را چنان بنا کنيم که در عوالم بالاتر معني داشته باشد.»(۶) « عموم طرفداران ولايت فقيه آقا را به عنوان ولي فقيه قبول دارند و مي‌گويند که چون مجلس خبرگان تعييين کرده است ولي براي بنده اين طريق نه قداست دارد و نه مشروعيت، آقا را به خاطر آن جنبه و معناي دوم قبول دارم چون تائيدات را از وراي عالم ارواح در مورد ايشان مي‌بينم. خداوند مارا تا حدي با اين مقوله‌ها و اين جنسيت‌ها آشنا کرده است تا نگاه مي‌کنيم فوري مشخص مي‌شود که اين جنس، عادي نيست …. اگر شما هم اين کلام بنده برايتان قابل اغتناء است از اين جنبه ولايت فقيه را قبول داشته باشند که قيمتش از آن نوع اول خيلي بيشتر است. نوع اول مشروعيت ندارد قد است ندارد، چون انتخابي در دنيا است پايم را از بگذارم بيرون، در عالم برزخ، هر چه شخص گويد من ولي فقيه هستم مي‌گويند در دنيا ولي فقيه بودي، ….اينجا يک رعيت هستي.ولي در نوع دوم، شخص هم در دنيا حاکم است هم در برزخ چون آن کسي که به او ولايت داددر برزخ هم همان شخص ولي است.»(۷) از اين سخنان به خوبي معلوم مي‌شود که آقاي يعقوبي هنوز فرق ولايت تکويني و تشريعي را نمي‌داند. زيرا ولايت تشريعي در برزخ اصلاً معني ندارد . خواه ولايت دنيايي ولي را امام زمان عطاء کرده باشد يا مجلس خبرگان. زيرا شکي نيست که دايره تشريع و حاکميت در اسلام، دايره دنيا بوده و شامل برزخ نمي‌شود. يعني اصلاً در برزخ حاکميت و ولايت و احکام شرع، موضوعيت ندارد تا نيازمند ولي فقيه باشد و ولايت تکويني نيز که به افراد عطا مي‌شود محدويت نداشته و همه افراد بشر مي‌توانند در عرض همديگر از چنين ولايتي برخوردار باشند.

ثانياً: مقيد کردن ولايت ازنوع دوم که علي يعقوبي مي‌گويد به واژه فقيه کاري بيهوده است زيرا چنانکه خود وي نيز تصريح کرده است اين ولايت به لحاظ صلاحيت ذايت و صفات تقوايي به فرد داده مي‌شود خواه فقيه باشد يا نه. بنابراين نمي‌شود گفت شما ولايت فقيه را به معناي دوم قبول داشته باشيد چون فقه و فقاهت در اين نوع ولايت، هيچ اثري ندارد. چنانکه قبلاً اشاره شد معلوم مي‌شود آقاي يعقوبي درک دستي از ولايت و ولايت فقيه نداشته و مفاهيمي را درباره ولايت تکويني مطرح مي‌شود در حوزه مباحث ولايت تشريعي فقيه مطرح مي‌کند. شايد گفته شود منظور وي اين است که ولي فقيه بايد داراي ولايت تکويني هم باشد تا بتواند مشکلات جامعه را حل کند. ولي به نظر مي‌رسد آقاي يعقوبي بسيار با هوش‌تر از آن است که اين مسائل را درک ننمايد. بنابراين به نظر مي‌رسد به دنبال هدف ديگري است که با کنار هم گذاشتن سخنان وي شايد بتوان آن را کشف نمود. وي از يک سو مي‌گويد ولي و سرپرست جامعه بايد داراي ولايت از نوع دوم بوده تا قداست و ارزش داشته باشد . و چنين کسي توانش از توان يک انسان معمولي بالاتر بوده و مي‌توان تصرفاتي بکند و اثراتي نيز به جا بگذارد. و از سوي ديگر، شرط فقاهت را به عنوان پيش نياز ولي شدن منتفي مي‌داند و معتقد است ولايت امام خميني و مقام معظم رهبري به خاطر فقاهتشان نبوده و امام زمان آنها را به خاطر صفاتي که داشته‌اند به اين مقام منصوب کرده و امام مي‌تواند هر کسي را که خواست حتي اگر يک چوب خشک يا يک جوان باشد به عنوان ولي جامعه منصوب نمايد و کسي حق اعتراض و دخالت ندارد. در کجا آمده که حکومت زير مجموعه فقه است. کدام آيه را داريم؟ ! حالا اگر امام (ع) محبت مي‌کنند و فقيهي را سرپرست جامعه قرار مي‌دهند، همانگونه مي‌تواند يک چوب خشک را هم قرار بدهند، مي‌توانند يک جوان را هم قرار بدهند کما اينکه اسامه ۱۸ ساله را رهبر يک لشکر قرار دادند. حالا هم صلاح دانسته‌اند که اعلم فقهاي زمانه را رهبر قرار بدهند روي چشممان. نه تنها حسادت نمي‌کنيم بلکه افتخار مي‌کنيم. ولي اين يک روال نيست که امام حتماً بايد افقه فقهاي زمانه را سرپرست جامعه قرار بدهند. چه بسا يک موقع يک بچه را سرپرست جامعه قرار بدهند. خودشان از جانب خدا اختيار دارند به ديگري چه ربطي دارد شما يک موقع مي‌خواهيد.. وکيل‌تان را يک نوجوان قرار دهيد يک جوان قرار دهيد. به کسي چه ربطي دارد آيا شما اختيار نداريد؟! چنانکه مشاهده شد وي تصريح مي‌کند که رهبر جامعه اسلامي لازم نيست فقيه باشد و يک جوان هم مي‌تواند به اين مقام منصوب شود. تنها شرطي که براي ولي جامعه اسلامي به نظر آقاي يعقوبي وجود دارد اين است که با مقوله ولايت به معناي دوم آشنا بوده و به مقام ولايت مطلقه رسيده باشد و بتواند تصرفاتي در عالم انجام دهد. و چنانکه در چند سطر قبل از اين اشاره شد وي مدي است از چنين ولايتي برخوردار بوده و تا طرف را ببيند مي‌فهمد جنس او عادي است يا اينکه دستي درعالم ولايت دارد. وي همچنين تصريح مي‌کند که امام زمان قسم خورده است که پس از مقام معظم رهبري، هيچ روحانيي را سرپرست جامعه قرار ندهد:« بگذاريد تا عرض کنم: بعد از رهبر معظم انقلاب- اين خبر صحيح و يقيني است- امام عليه السلام قسم خورده‌اند که ديگر هيچ روحانين را به عنوان سرپرست جامعه قرار نمي‌دهند.»(۸) وقتي همه اين سخنان را در کنار هم قرار مي‌دهيم به نتيجه‌ جالبي مي‌رسيم!!!.

مسئله ديگري که درباره عقيده آقاي يعقوبي در مسئله ولايت فقيه مطرح مي‌باشد اين است که وي معتقد است ولايت فقيه نصي بوده و امام زمان هرکس را انتخاب کند، حق ولايت بر مردم داشته و در غير اين صورت ولايت هيچ کس مشروعيت نخواهد داشت. وي همچنين معتقد است اگر فقاهت ملاک ولايت ولي باشد مدعي ولايت، زياد خواهد شد:«ولايت فقيهي که بخواهد بر فقاهت استوار باشد مدعيان زيادي خواهد داشت. ننه قمر هم هوس مي‌کند و مي‌گويد چرا آقا ولي فقيه باشد و من نباشم.»(۹)

اگر نظريه وي درباره نصي بودن ولايت فقيه در عصر غيبت را بپذيريم سئوالي که مطرح مي‌‌شود اين است که چه راهي براي تشخيص ولي فقيه منصوب از مدعي دروغين وجود دارد؟ و ما چگونه مي‌توانيم بفهميم که امام عليه السلام چه کسي را منصوب فرموده است؟ بي ترديد مقام ولايت داشته و مقام شامخي نزد مردم دارد. از اين رو، تعدادي کساني که بر پايه عقيده وي مدعي اين مقام خواهند شد، بسيار بيشتر از تعداد کساني است که بر پايه نظريه رايج درباره ولايت فقيه، مدعي مي‌شوند زيرا بر طبق نظريه رايج، تنها فقهاء و آن هم در صورتي که مورد تأييد مجلس خبرگان قرار بگيرند مدعي خواهند شد ولي طبق نظريه وي نه تنها فقها بلکه کودکان و جوانان و حتي چوب‌هاي خشک هم، صلاحيت دارند که ولي فقيه شوند و به هيچ کس ربطي ندارد که امام زمان، حق خود را به چه کسي واگذار مي‌کند. از اين رو،تعداد ننه قمرهاي مدعي ولايت و رهبري، بسيار بسيار بيشتر خواهد شد. هر کسي مي‌تواند صبح از خواب برخيزد و ادعا کند امام عليه السلام مقام معظم رهبري را عزل و من را به عنوان ولي فقيه و رهبر جامعه منصوب نموده است. و هيچ کس و يا حداقل همگان دسترسي به امام ندارند. تا از حقيقت ماجرا پرس وجو کنند. تنها يک راه براي اثبات درستي يا نادرستي اين ادعا‌ها باقي مي‌ماند و آن هم رجوع به خود علي يعقوبي است زيرا وي تصريح مي‌کند که خداوند او را با اين مقوله آشنا کرده و تا نگاه کند مي‌توان تشخيص دهد که جنس شخص مدعي، عادي است يا نه، و همچنين، مورد تاييد و راي عالم ارواح مي‌باشد يا نه(۱۰) آيا عاقلانه مي‌باشد که مسئله رهبري جامعه را به نظرات مثل يعقوبي گره زده و منتظر بمانيم تا جناب ايشان چه خبري ازسوي امام زمان عليه السلام براي ما مي‌آورد؟!!

يکي از مسائلي که يعقوبي مطرح مي‌کند مسئله رجوع به امام زمان در عصر غيبت براي دريافت دستورات اسلام و احکام شرع است و اين مسله را بسيار طلب کارانه مطرح نموده و مسائل مستحدثه را بايد از خود امام عليه السلام پرسيد ودليل آن را نيز اين مي‌داند که حيطه اين گونه مسائل حيطه حکومت است و حکومت زير مجموعه فقه نمي‌باشد:« اي جوان تو بايد بداني که الان امام (ع) چه مي‌خواهد شيعه تمام ما يحتاج را از امام مي‌گيرد شيعه زندگيش را براساس خواست امام برپا مي‌کند خب ايشان الان چه مي‌خواهند؟ خوب همان احاديث اهل بيت ماضي را مي‌خواهند؟! صبر کن آقا، صبر کن مگر بارها در روايات نخوانده‌اي که شيعه بايد به دنبال امام حي باشد مثالش را هم الان براي شما مي‌زنم فرض کنيد شما در زمان امام رضا هستيد چهار روز پيش امام رضا شهيد شدند خب شما چکار مي‌کني؟ طبق احاديث مي‌گويي من بايد دنبال امام حي بگردم و بگويم آقاجان آمده‌ام ببينم شما چه مي‌فرمائيد. خب ما در اين زمان چه کار مي‌کنيم؟! چرا آن خطيب به ما مي‌گويد که ما کلي منابع فقهي داريم. ماشاءالله اين همه فقيهه و متخصص داريم بياييم بنشيم احکام و مسائل را از داخل آيات و احاديث به دست بياوريم. مسائل مستحدثه را از داخل آيات و احاديث به دست بياوريم. بنده عرض مي‌کنم که شما داريد اشتباه مي‌کنيد. مسائل مستحدثه را بايد از خود امام بپرسيم شايد بگوئيد که آقا اين را فقهاء مي‌دانند عرض مي‌کنم که اين موضوع اصلاً مسئله فقهي نيست که شما داريد به فقها ارجاع مي‌دهيد و مي‌گوئيد که فقهاء مي‌دانند. نه آقا اين حرف چيست حيطه اين موضوع. حيطه حکومت زير مجموعه فقه است کدام آيه را داريم حالا اگر امام محبت مي‌کنند و فقيهي را سرپرست جامعه قرار مي‌دهند»(۱۱)

مسئله رجوع به امام حي از سوي يعقوبي دو گونه مطرح مي‌شود گاهي مي‌گويد علماي ما بايد به امام زمان رجوع کنند و حکم آن حضرت را براي ما بازگو کنند نه اينکه به روايا ت مراجعه کرده و از آنها حکم شرعي، استنباط کنند«اي فقهاي شيعه من زماني شما را به فقاهت قبول مي‌کنم که حجة المهدي باشيد ما نمي‌خواهيم آيت خدا باشي، بيا براي من حجت المهدي باشد گمشده من مهدي است نمي‌خواهد حجةالاسلام باشي من نمي‌خواهم آقا. نمي‌خواهم اسلام را خودم از داخل کتابها پيدا مي‌کنم من خودم مي‌توانم آن چيز را که مکتوب است تا حدي پيدا کنم. اگر اشتباه بود خودم در قيامت جوابش را مي‌دهم شما يک بار رساله نوشتي کافي است بس است ديگر. بيا از اين به بعد براي من حجة المهدي باش. بيا دست من را بگير و مرا به سوي مهدي ببر. بيا جامعه را به سوي مهدي دعوت کن. چرا اين کار را نمي‌کنند؟ حرفتان اين است که اي بابا چه کسي مي‌تواند امام زمان را ببيند، امام زمان غايب است. نه عزيز من، شما خودتان را ضعيف و ذليل مي‌گيريد. شما داريد به خودتان و ما ظلم مي‌کنيد. بزرگترين‌ ظلم را شما داريد به ما مي‌کنيد. امام موقعيت حجت را براي شما قرار داده، شما استفاده نمي‌کنيد. بعد از شما، شيطان بزرگترين ظلم را به ما مي‌کند. دست برداريد. بياييد حجة المهدي باشيد»(۱۲) «من و شما بايد به رهبر معظم انقلاب اين طور بگوئيم: آقاجان! جانمان فداي شما، چشممان کف پاي شما، نظر امام (ع) در مورد اين موضوع چيست؟ من و شما بايد از ايشان حکم امام را طلب کنيم. آقا جان فلان موضوع اجتماعي پيش آمده نظر امام (ع) چيست؟رهبر معظم انقلاب را تحريک مي‌کنيم. آقا جان ما از شما نظر امام را مي‌خواهيم نکند نظر علماء را به ما بگوئيد. نکند استنباط خودتان را به ما بگوئيد. البته اگر ناچار شديد باشد باشد ولي ما از شما نظر امام را مي‌خواهيم.»(۱۳) آنچه باعث شده آقاي يعقوبي به اين باور برسد دو امر است نخست روايتي است که امام زمان در آن علماء را حجت خود بر مردم مي‌دانند اين حديث چنين است:اما الموادت الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله.(۱۴) معناي حديث نيز چنين است: امام حوادثي که رخ مي‌دهد در آنها به راويان حديث ما رجوع کند پس به درستي آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنها هستم.»

يعقوبي با استناد به اين حديث نتيجه گرفته است که جايگاه علماء، جايگاه حجة المهدي بوده و آنها مي‌بايست مردم را به سوي مهدي راهنمايي کنند و احکام آن حضرت را براي شيعيان بازگو کنند.

دوم مقايسه وضعيت شيعيان امروز با وضعيت شيعيان در عصر امامان قبل است وي اين مقايسه را اين گونه باز گو مي‌کند:« مگر بارها در روايات نخوانده‌‌اي که شيعه بايد به دنبال امام حي باشد مثالش را هم الان من براي شما مي‌زنم فرض کنيد شما در زمان امام رضا هستيد، چهار روز پيش امام رضا شهيد شدند. شما مثلاً ۲۰ سال از عصر با سعادت امام رضا بهره بردي و يگانه دوران شدي از تمام عالمان حريم رضوي عالم‌تر شدي. ولي چهار روز است که امام رضا شهيد شده‌اند خب شما چکارمي‌کني؟ مي‌گوئي طبق تعاليم، طبق احاديث من بايد دنبال امام حي بگردم، به محضرشان بروم و بگويم آقاجان آمده‌ام خودم را تسليم شما کنيم و ببينم شما چه مي‌فرمائيد درراه که داري به سمت منزل امام مي‌روي، دوست شما، شما را مي‌بيند و مي‌گويد: آقاي شاگرد اول علماء کجا مي‌رويد مي‌گوئيد مي‌خواهم به پيشگاه امام حي بروم و خودم را عرضه کنم و بينم ايشان چه مي‌فرمايند. …مي‌گويد. شما از همه عالم‌تر هستيد. خب اين همه حديث آموخته‌ايد مگر آنها غلط هستند؟ مي‌گوئيد نه، تمامش درست است خودم با چشم خودم دهان مبارک را ديدم با گوشم شنيدم بعضي‌ جاها دستم را گرفتند و بردند و نشانم دادند بارها و بارها از ايشان ديدم و شنيدم مي‌گويد خب منظورم همين است چرابه همان احاديث عمل نمي‌کني؟ مي‌گوئيد خودشان فرمودند‌ها بايد سراغ امام حي برويم خودمان را به ايشان عرضه کنيم و ببينم ايشان چه مي‌فرمايند خودمان را با ايشان منطبق کنيم شما اگر حدود ۱۲۰۰ سال پيش بوديد چهار روز بعد از شهادت امام رضا اين رفتار را مي‌کرديد يا نه؟! » (۱۵) و همين مثال را درباره ساير امامان مانند امام صادق نيز تکرار مي‌کند(۱۶)

يعقوبي مسئله رجوع به امام حي را به صورت عام مطرح کرده و از همگان مي‌خواهد که در کارها و اعمال و رفتار خود به تبيت از آثار (قرآن و حديث) اکتفاء نکرده و رجوع به امام حي را در دستور کارخود قرار دهند و به صورت مفصل در جلسه ششم از سري جلسات به سوي ظهور و سخنراني مورخ ۸/۲/۱۳۸۰ با عنوان تمسک به قرآن و حديث يا تبعيت از امام حي(۱۷) به اين مسئله پرداخته است وي در اين سخنراني براي اثبات اين مسئله‌ مي گويد تبعيت از آثار براي هدايت يافتن کافي نبوده به مثالهاي متعددي از جمله وضعيت صحابه و ابن عباس و ديگران استناد کرده و شکل عمده آنها را عدم تبعيت از امام حي معرفي مي‌کند سپس نتيجه گيري مي‌کند که ما هم اگر بخواهيم فقط به تبعيت از آثار اکتفاء کنيم و به امام حي رجوع نکنيم به همان امري که صحابه و ابن عباس گرفتار شدند گرفتار خواهيم شد.

در نقد اين بخش از سخنان يعقوبي تنها به ذکر چند نکته اکتفاء مي‌شود:

۱-آقاي يعقوبي حيطه مسائل مستحدثه را از دايره فقه خارج دانسته و آن را در دايره حکومت داخل کرده است و بعد طلب کاران مي‌گويد چه آيه‌اي در قرآن دلالت دارد که حکومت زير مجموعه فقه است؟ بدون شک هر مسئله‌اي که درکتاب فقهي بحث مي‌شود يک روزي جزء مسائل مستحدثه بوده است و اگر قرار باشد مسائل مستحدثه زير مجموعه حکومت باشد نه فقه، براي فقه هيچ مسئله‌اي که قابل بحث در آن علم باشد باقي نخواهد ماند.

ثانياً: چه فرقي بين نماز و روزه و حج و بين مسئله بانک داري و پيوند اعضاء و تمايز در کرات ديگر و وقت نماز در نواحي قطبي و جزاير اسکاندنياوي و است که آنها جزء مسائل فقهي هستند بايد درحيطه فقه بحث شوند ولي اينها در حيطه حکومت داخل بوده و بايد در حکومت بحث شوند؟! و اصلاً چه کسي متکفل بحث از مسائل حيطه حکومت است ايشان خواهد گفت. امام عليه السلام. سوال اين است که مگر مسائل فقه غير از اين است؟ يعني مگر کسي غير از امام عليه السلام مي‌تواند در مسائل فقهي به اظهار نظر بپردازد مگر فقيه که به اين مباحث مي‌پردازد، جز با هدف دستيابي به نظر امام عليه السلام، دراين مسائل وارد مي‌شود؟! بلکه بايد در همه مسائل به امام رجوع نمود. حال از ايشان مي‌پرسيم آيا مي‌توان در عصر غيبت در همه مسائل امام عليه اسلام مراجعه نمود و نظر آن حضرت را جويا شد؟ آيا غيبت امام چنين اجاره‌اي به ما مي‌دهد؟ آيا اين امر از اساس با فلسفه غيبت منافات ندارد؟ در اين باره بعداً بحث خواهد شد.

۲- جدا کردن فقه از حکومت و تفکيک بين آنها کار جديدي است که آقاي يعقوبي انجام داده و کسي تاکنون چنين عقيده‌اي نداشته است وي فقه را زير مجموعه حکومت و نه حکومت را زير مجموعه فقه مي‌داند و مي‌گويد هيچ آيه‌اي در قرآن به اين مسئله که حکومت زير مجموعه فقه باشد، اشاره نکرده است.

ولي به نظر مي‌رسد تفکيک بين فقه و حکومت از اساس اشتباه است زيرا حکومت به معناي حاکميت ولي الهي براساس قوانين الهي است و قوانين الهي همان فقه است به عبارت ديگر فقه همان بايدها و نبايدهاي ديني است که از سوي خدا وضع شده و توسط وجانشينان آن حضرت ابلاغ و اجراء مي‌شود. دايره اين تکاليف گستره وسيعي از افعال انساني را شامل شده و بخشي از آن مربوط به تعامل مردم با حاکمان است بدون شک تعامل مردم با حاکميت و تعيين نوع وظايف حاکمان و مردم در قبال همديگر بر يک چهار چوب خاصي استوار است اين چهار چوب به عنوان فقه سياسيي خوانده مي‌شود. و اگر حاکم سياسي جامعه معصوم باشد اين توانايي را دارد که نحوه تعامل حاکميت و مردم را در يک سامانه خاصي که به تعامل مردم و حاکميت مربوط نمي‌شود نيز براساس دستورالهي تغيير کند بنابراين اگر بخواهيم از نگاه اول به مسئله رابطه حکومت و فقه نگاه کنيم حکومت زير مجموعه فقه خواهد بود و لازم هم نيست به استناد قرآني در اين زمينه تمسک کنيم زيرا نفس شناخت تعريف فقه و حکومت و دايره وسعت هريک به خوبي بيانگر اين نکته مي‌باشد و کسي که به اين مسئله نرسيده باشد در شناخت وي مشکلي وجود داشته و تعريف او از اين دو مقوله با تعريفي که از اين دو ارائه شد تفاوت دارد بنابراين تا روشن نکند که منظور وي از حکومت و فقه چيست، ما نمي‌توانيم حرف او را درباره اينکه فقه زير مجموعه حکومت است تصديق يا رد نمانيم ولي طبق تعريف خودمان از اين دو مقوله معتقديم حکومت زير مجموعه فقه است.

ولي اگر بخواهيم از زاويه دوم به مسئله نگاه کنيم فقه زير مجموعه حکومت خواهد بود چون درا ين نگاه، همه قوانين فقهي حتي آن بخش از آنها که مربوط به مسائل حکومتي نمي‌باشد از سوي حاکم اسلامي مشخص و وضع مي‌شود هر چند درست‌تر اين است که بگوئيم از اين زاويه نيز فقه زير مجموعه حکومت نبوده و زير مجموعه حاکم است و حکومت با حاکم متفاوت است به عبارت ديگر حاکم الهي در نظام‌هاي الهي دو جنبه دارد که يکي از آنها ابلاغ پيام خداوند به مردم در همه امور حتي امور سياسي است و ديگري حيثيت اداره جامعه بر طبق همان قوانين که خود از طرف خداوند آورده است اين دو حيثيت گاهي در يک فرد جمع مي‌شود و گاهي نيز چنين نيست يعني قانونگذاري و حاکميت و اداره جامعه بر طبق قوانين وضع شده در فرد ديگري تجلي مي‌کند. چنانکه در زمان طالوت پادشاه بني اسرائيل چنين بود. يعني پيامبر زمانه شخصي ديگر بوده و طالوت تنها فرمانروايي به عهده دانست.

خلاصه اينکه اين بحث که حکومت زير مجموعه فقه است يا فقه زير مجموعه حکومت بحث دامنه دار و بي فايده‌اي است که هيچ نتيجه خاصي بر دو طرف بحث بار نمي‌شود تا مجبور شويم يک طرف را انتخاب کنيم بنابراين معلوم نيست چرا يعقوبي طلب کارنه مي‌گويد بايد مستندات قرآني براي يک انتخاب يک طرفه بياوريد. اساساً اين بحث از پايه بي فايده است و قرآن در امور بي فايده وارد نمي‌شود.

۳- چنانکه قبلاً اشاره شد دليل عمده يعقوبي براي لزوم مراجعه به امام زمان در عصر غيبت براي دريافت احکام، مسئله لزوم رجوع به امام زمان حي است وي با مقايسه عصر غيبت با اعصار حضور امامان در گذشته نتيجه مي‌گيرد که مردم عصر غيبت نيز مانند مردم اعصار گذشته بايد به امام حي رجوع کنند. ولي اين مقايسه از اساس باطل مي‌باشد. زيرا با شهادت يکي از امامان در عصر گذشته امام ديگري که رسماً در ميان مردم حضور داشت جانشين وي مي‌شد. و شيعيان هم اگر مشکلي پيدا مي‌کردند مي‌دانستند بايد به کجا مراجعه کنند. ولي با شهادت امام حسن عسکري، جانشين آن حضرت يعني امام مهدي، از ميان مردم غايب شده و به حضور رسمي امام معصوم در ميان مردم پايان داد. بنابراين مردم دچار حيرت وسردرگمي شدند. و به اين امر در احاديث مهدويت نيز اشاره شده است. امام جواد سلام الله عليه در جواب سؤالي درباره جانشيان پس از خود فرمود: پسرم علي و پسر علي خواهد بود سپس به آرامي سر به زير افکند و پس ار بلند کردن سر فرمود: بعداً حيرت و سرگرداني خواهد بود.(۱۸) امام هادي عليه اسلام نيز خطاب به ابي هاشم بن قاسم فرمود: جانشين پس از من فرزندم حسن خواهد بود. چگونه است حال شما با جانشين من؟ ابوهاشم پرسيد مگر چه وضعيتي پيش مي‌آيد؟ امام فرمود: به خاطر اينکه شما او را نخواهيد ديد و حتي بردن نام وي براي شما روا نمي‌باشد(۱۹) اين حديث به خوبي گويايي اين است که با امامت حضرت مهدي وضعيت شيعيان عوض شده و ديگر مثل سابق نخواهد بود يعني اگرتا قبل از اين، امامي از دنيا مي‌رفت شيعيان مي‌دانستند چه وظيفه‌اي دارند اما با وفات امام حسن عسکري وضعيت به کلي دگرگون شده و شيعيان دچار شده و شيعيان دچار حيرت و سر در گمي مي‌شوند.بنابراين مقايسه وضعيت شيعيان عصر غيبت با وضعيت شيعيان در گذشته از اساس اشتباه است.

زيرا امام در عصر غيبت رسماً بين مردم حاضر نمي‌باشد. از اين رو زمينه رجوع به امام حي نيز از بين مي‌رود. يعني راهي براي اينکه مردم رسماً خدمت امام رسيده و از حوائج خود سؤال کنند، وجود ندارد. در غير اين صورت غيبت بي‌معنا خواهد بود. به عبارت ديگر معنا ندارد. در غير اين صورت غيبت بي‌معنا خواهد بود. به عبارت ديگر معنا ندارد امام معصوم غايب باشد و در عين حال همه شيعيان بتوانند با امام ارتباط برقرار کنند. بنابراين اگر هم راهي باشد تنها براي بعضي افراد خواهد بود. و اين راه هم با بسته شدن باب نيابت خاصه به طور کلي بسته شده است زيرا خود امام زمان از غيبت کبري به عنوان غيبت تامه(۲۰( ياد کرده است غيبت تامه در مقابل غيبت تا قصه به کار مي‌رود. يعني تا قبل از وفات علي بن محمد السمري نائب چهارم امام زمان، غيبت آن حضرت ناقص بوده و بعد از آن تامه شده است. و تنها چيزي که در زمان غيبت صغري باعث شده اين غيبت به عنوان غيبت ناقصه قلمداد شود ارتباط مردم با حضرت مهدي از طريق نواب خاصه بوده است به عبارت ديگر در زمان غيبت کبري، هنوز راهي براي دستيابي به امام و سؤال از احکام دين وجود داشت که با مرگ نائب چهارم اين روزنه کوچک نيز بسته شده و غيبت، تامه شده است، بنابراين اين درخواست آقاي يعقوبي که من از علماء و رهبر معظم انقلاب مي‌خواهم حکم امام زمان را براي من بيان کنند اگر چه به ظاهر زيبايي مي‌آيد ولي در واقع درخواستي ناشدني بوده و بيشتر جنبه تخريب دارد تا اصلاح و دلسوزي.

مسئله ديگري که در نقد عقيده علي يعقوبي مبني بر لزوم رجوع به امام حي در عصر غيبت قابل دقت بوده اين است که همين مسئله در زمان امام صادق و توسط آن حضرت مطرح شده است امام صادق در گفتار خود وظيفه شيعيان عصر غيبت را نه رجوع به امام حي بلکه رجوع به آثار و تبعيت از آنها معرفي مي‌کند عبدالله بن سنان مي‌گويد من به همراه پدرم بر امام صادق وارد شديم آن حضرت فرمود: حال شما چگونه خواهد وقتي که در وضعيتي قرار بگيرد که امام هدايتي را ببينند و پدرم پرسيد:‌ وقتي چنين شد ما چه کار بايد بکنيم حضرت فرمود: .بر آنچه که دردستان مي‌باشند پاييند باشيد يا امر بر شما آشکار شود(۲۱) همچنين ابان ين تغلب نقل مي‌کند.

امام صادق فرمود: زماني خواهد آمد که مردم دچار سبطه مي‌شوندراوي مي‌گويد به امام عرض کردم سبطه چيست؟‌آن حضرت فرمود فترت و غيبت امام تان راوي مي‌گويد به امام گفتم: در اين دوران وظيفه ما چيست؟ فرمود: بر همان وضعيتي که بوديد بمانيد تا خداوند ستاره شما را آشکار کند(۲۲(. اين حديث قطعاً درباره دريافت احکام از امام معصوم سخن گفته و وضعيت شيعيان عصر غيبت را از اين جهت روشن مي‌کند و هيچ ربطي به مسائل سياسي و مانند اين امور ندارد زيرا امام صادق در اين حديث دوران سبطة به دوراني که علم در آن همچون مار در زمين فرو مي‌رود توصيف نموده است. از اين ويژگي، معلوم مي‌شود موضوع سخن امام صادق دراين حديث، تعيين وظيفه شيعيان عصر غيبت درباره پايبندي به احکام دين بوده است.

يکي ديگر از احاديثي که وظيفه شيعه در عصر غيبت مبني بر لزوم تبعيت از آثار مشخص کرده است همان توقيع مبارک امام زمان است که يعقوبي به عنوان سند عقيده خود مبني بر لزوم رجوع به امام حي ذکر کرده و با استناد به آن به روش علماء دررجوع به آثار حمله مي‌کند. امام زمان سلام الله عليه در اين توقيع مبارک وظيفه شيعيان را رجوع به روات احاديث معرفي مي‌کند و امر به رجوع به روات احاديث از سوي امام به معناي ارجاع مردم به تبعيت از آثار است هر چند يعقوبي معتقد است اين احاديث در زمان نائب دوم صادر شده و مراد از رواه حديثنا در سخن امام زمان، نواب خاصي مي‌باشد: و امام الحوادت الواقعه در ماجرائي که پيش مي‌آيد به راويان حديث ما رجوع کنيد مي‌گوئيم خب اينها چه کساني هستندمي‌گويد منظور فقهاء هستند بقيه آمدند گفتند: بله منظور فقها، هستندآقا چه کسي اين را گفته؟ مي‌گوئيد:‌خب، غير از فقيه چه کسي مي‌تواند باشد؟ صبر کنيداين حديث در چه زماني بوده است؟ در زمان نائب دوم. در زمان نائب دوم يک آقايي نامه مي‌نويسد و تعداد سؤال در آن هست، توسط نائب دوم، محمد بن عثمان به امام زمان مي‌دهد و امام جواب مي‌دهند درجواب يکي از سؤالها، اين موضوع (رجوع به رواة حديثنا) را فرمودندنائب دوم در زمان غيبت صغري زندگي مي‌کند. خب اين حديث آنجا چه معنايي پيدا مي‌کند؟ وقتي ماجرا بيش مي‌آيد ما چه کار کنيم؟ به راويان حديث ما رجوع کنيد. يعني چه؟ يعني امام زمان مي‌گويند سراغ فقهاء برويم؟ منظور‌شان فقهاء است؟ بله ديگر اين کاملاً معلوم است. پس متوجه شديم که ديگر به نواب کاري نداشته باشيم. ديگر برويم سراغ فقهاي زمانه. معني آن چه مي‌شود؟ يا بايد بگوييم امام زمان دعوت به فقهاء کردند که دعوت به فقهاء يعني دعوت به رجوع نکردن به نواب اربعه چرا؟ چون که آنها فقيه نبودند يا بايد بگوييم که نه، دعوت به نواب کردند، دعوت به نائبان کردند.(۲۳) چنانکه از اين سخن بر مي‌آيد آقاي يعقوبي معتقد است منظور امام زمان از رواة حديثنا نواب اربعه هستند نه فقهاء . زيرا دعوت به فقهاء به معناي ترک تبعيت از نواب است. عقيده آقاي يعقوبي در تفسير اين توقيع مبارک بسيار تعجب آور است وي از يک سو از علماي عصر غيبت کبري مي‌خواهد که حجة المهدي بوده و اقوال امام را بيان کنند نه استباط فقهي خود را و از سوي ديگر واژه رواة حديث را در نواب خاص خلاصه مي‌کند در حاليکه هر دو مسئله لزوم تبعيت از رواه حديث و مسئله حجة المهدي بودن علماء درهمين توقيع مبارک و بدون فاصله مطرح شده است امام زمان در اين توقيع فرموده‌اند: در حوادثي که رخ مي‌دهد به روات حديث‌ما رجوع کنيد زيرا آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنها هستم. چنانکه مشاهده مي‌شود مسئله رجوع به روات حديث و حجة المهدي بودن علماء از سوي امام مهدي در يک متن کوتاه مطرح شده است بنابرين منظور از روات حديث و علماء در عبارت فانهم حجتي عليکم يکي است يعني اگر مراد از روات حديث نواب اربعه باشند چنانکه آقاي يعقوبي ادعا مي‌کند پس منظور علماء در عبارت فانهم حجتي هم بايد نواب اربعه باشند زيرا مرجع ضمير «وهم« در اين عبارت همان کلمه رواه حديثنا است بنابرين معني عبارت اين مي‌شود که در حوادث واقعه به نواب اربعه مراجعه کنيد زيرا آنها حجت من بر شما هستند. در اين صورت تمام اوقات تلخي‌هاي آقاي يعقوبي نسبت به علماي عصر غيبت کبري درباره اينکه شما حجة المهدي مي‌‌باشيد و امام عليه السلام موقيعت حجت را براي شما قرار داده است و شما مي‌بايست سخن امام را براي شيعيان بگوئيد نه استنباط خود را، بي مورد است. و اگر منظور از فانهم حجتي عليکم در عبارت توقيع، همه علماء، از جمله علماي عصر غيبت کبري باشد چنانکه آقاي يعقوبي نيز همين سخن را پذيرفته و هستند حجة المهدي بودن علماء را مطرح مي‌کند بنابرين واژه روايت حديث در اول توقيع نيز عام بوده و به نواب اربعه منحصر نمي‌شود. دراين صورت آنچه امام زمان ما را به آن دعوت مي‌کند نه رجوع به آثار (حديثنا) و تبعيت از آنها مي‌باشد. و از آنجا که امام عليه السلام در قسمت اول توقيع، حديث ما گفته‌اند ولي درقسمت دوم آن فرموده است آنها حجت من هستند معلوم مي‌شود مردم را به تبعيت از احاديث همه امامان، نه فقط احاديث خود، دعوت مي‌کند.

با توجه به آنچه گفته شد معلوم مي‌شود هر دو برداشت يعقوبي از دو قسمت توقيع مبارک اشتباه بود و دعوت از مردم و جوان‌ها مبني بر پرهيز از علماء و رهبر معظم انقلاب. قول امام زمان با تفسير وي چيزي جز بدبين کردن آنها نسبت به علماء و رهبر انقلاب به دنبال ندارد. زيرا قطعاً آنها از چنين توانايي برخوردار نمي‌باشند.

مسئله ديگري که درباره عقيده لزوم رجوع به امام حي در عصر غيبت قابل بحث بوده اين است که آقاي يعقوبي اين انديشه را به صورت عام مطرح کرده و از همگان مي‌خواهد اين گونه عمل کنند حتي از زنان مي‌خواهد که از شوهران خود نظر امام عليه السلام را طلب کنند اين مراجعه به امام از دو حال خارج نمي‌باشديا همگان مستقيماً و بدون واسطه به امام رجوع مي‌کنند و يا واسطه‌اي براي اين کار وجود داشته و مردم بايد به آن واسطه‌ها مراجعه و از آنها نظر امام را بخواهند. شق اول اين قصيه امکان ندارد. يعني مسلماً همه مردم نمي‌توانند مستقيماً به امام مراجعه نمايند زيرا اگر همه مردم بتوانندمستقيم به امام زمان مراجعه کنند دراين صورت غيبت امام بي معني‌بوده و هيچ فرقي با حضور ندارد در حالي که خصيصه عمده غيبت چنانکه قبلاً نيز اشاره شدحيرت و سرگرداني مردم به خاطر عدم دسترسي به امام معصوم و امتمان آنها در پايبندي به انديشه امامت مي‌باشد.

و اگرمراجعه به امام با واسطه امکان دارد سؤال مي‌کنيم اين واسطه چه کساني هستند؟ علماي دين و از جمله رهبر معظم انقلاب تصريح کرده‌اند که به امام زمان عليه السلام دسترسي ندارند و به تعبير آقاي يعقوبي خود را ضعيف مي‌پندارند. و تنها، کساني مثل آقاي يعقوبي و علي محمد باب و شلمخاني و مانند اينها، اين توانايي را در خود احساس مي‌کنند که به خدمت امام زمان برسند.

ادعاها

-يکي ديگر از مسائلي که در شناخت آقاي يعقوبي و ديد‌گاه‌هاي وي مفيد است پيگيري ادعا‌هاي اوست. يعقوبي نيز ادعاهاي دارد که شيندن آن به ما در کشف شخصيت و اهداف وي کمک مي‌کند.

۱- انتفاع از نعمات خاصه.

آقاي يعقوبي معتقد است شيعه بايد از نعمات خاصه برخوردار بوده و اگر محبي از اين نعمات بهر‌ه‌مند نباشد شيعه نيست. و علت آن را اين گونه معرفي مي‌کند:‌ به خاطر اينکه جنگ‌هاي زمان ظهور از نوع جنگ‌هاي تکنولوژيک نيست به استناد آيات قرآن و احاديث، تکنولوژي در آن زمان از کار مي‌افتدو درخلال ترکيب عوالم مقدورات خاصي و توان‌هاي خاصي به انس و جن تعلق مي‌گيرد و به تبع آن، ايشان رفتار‌هاي خاصي را دنبال مي‌کنند در اين جا به مناسبت اين را عرض کنيم که درحال حاضر و در اين شرايطي که آمريکا دارد ايران را تهديد مي‌کند راه مقابله با آمريکا قواي مهدوي است نه سلاح اتمي و موشک شهاب سه و چيز‌هاي ديگر ما بايد به سوي امام برويم شايد امام باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا را بازکنند و توانهايي به ما عطا کنند و ما با آنها جلو برويم و اين را بدانيد که به طور کلي ابزار مناسب براي پيشبرد انقلاب و حکومت، با قواي مهدوي است ما بدون قواي مهدوي نمي‌توانيم حکومت را جلو ببريم.»(۲۴)حال ببينيم آقاي يعقوبي چه جايگاهي را براي خود و ديگران در باب انتفاع از امام زمان عليه السلام در باب نعمات خاصه ترسيم مي‌کند:« کلا باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا بسته است و دراين زمانه از نعمات خاصه و قواي مهدوي فقط خضر بهره‌مند هستند ومقدار کمي هم بنده بهره‌مند هستم و امام امضاء کرده‌اند که بقيه افرادي که واجد نعمات خاصه و برخي از درجات فضل- مثل ملکوت و ولايت- بودند به رحمت خدا بروند و ايشان نيز به رحمت خدا رفتند. البته در حال حاضر کساني هستند که مي‌توانند ملکوت را ببيننند ولي به جز خضر و بنده کسي را پيدا نمي‌کنيد که توان ملکوتي داشته باشد. شايد بگوئيد پس چرا داري ادعا مي‌کني؟عرض مي‌کنم اينجا بايد ادعا کرد تا شيعه بداند که جامعه تهي نيست و شاد شود. و دشمن بداند که جامعه تهي نيست و بترسد.(۲۵)« حال ببينيم با اين ادعا به دنبال چه هدفي مي‌گردد؟:«بنده قبول دارم که در اين هزار و اندي ساله تا زمان اعتلاي حکومت اسلامي در ايران، فقهاء بايد در رأس مي‌بودند و بنده اعتقاد دارم که امام عليه السلام دراين زمان مقوله حکومت را در اين مملکت راه انداخته است.حکومت از مقوله نعمات خاصه است و امام زمان عج‌الله تعالي فرجه الشريف در اين مملکت راه انداخته است. حکومت بايد ادامه پيدا کند ولي توسط واجدان نعمات خاصه»(۲۶) اين سخن به خوبي نيت آقاي يعقوبي را در مسئله لزوم انتفاع از امام در نعمات خاصه و اختصاص اين امر به خضر و خودش، آشکار مي‌کند. زيرا وي معتقد است که بايد واجدان نعمات خاصه حاکم شوند و کساني که داراي اين ويژگي هستند يکي خضر است که از بحث خارج مي‌باشد و ديگري آقاي يعقوبي است که مردم بايد با سلام و صلوات ايشان را به عنوان حاکم خود قبول کنند تا هم بتواند با توان‌هاي ملکوتي خود هم با امريکا مبارزه کند و هم با قواي مهدوي خود حکومت را جلو ببرد. قبلاً هم ديدم که گفته بود: حکومت حق حضرت مهدي است و اين حق را به هر کسي که بخواهد مي‌تواند واگذار کند حتي به يک جوان، به کسي چه ربطي دارد؟! حال معلوم مي‌شود چرا ادعا مي‌کند که من تنها کسي از ميان شما هستم که واجد نعمات خاصه بوده و داراي توان ملکوتي مي‌باشم. در حقيقت اين ادعا ريشه درجاي ديگري دارد.

۲- مستجاب الدعوه بودن

يعقوبي ادعا مي‌کند مستجاب الدعوه مي‌باشد و براي اثبات اين امر اين‌گونه مقدمه چنين مي‌کند:« به مناسبت عرض کنيم که خداوند ابراهيم را وارد ملکوت کرد نقل مي‌شود که ابراهيم ملکوت ناجوري‌هايي را در جامعه مي‌ديدد و گفت خدايا اين فرد را که دارد اين ناجوري را به پا مي‌کند نابودش کن و بلافاصله خداوند آن خواسته را مستجاب کرد عالم ملکوت همسايه ولايت است علم ولايت، از لحاظ حجم درون ملکوت است درست است که لطيف تر از ملکوت است ولي درون ملکوت است لذا وقتي که دعايي از جنس ملکوت انجام شود چون در جوار استجابت ولايي قرار دارد، بلافاصله مستجاب مي‌شود چون دعا از اعماق عالم انجام مي‌شود و استجابت دعا از عالم ولايت صورت مي‌گيرد. نزديکترين مکانها به ولايت ملکوت است در ملکوت به محض اينکه چيزي خواسته شود بلافاصله خداوند مستجاب مي‌کند و وقتي اين استجابت از آنجا جاري شود درمنطقه بزرگي از عمق عالم جريان پيدا مي‌کند«(۲۷) بعد از اين مقدمه اين چنين، مستجاب الدعوة بودن خود را اين گونه مطرح مي‌کند: « در ماجراي سال ۷۸ در غائله کوي دانشگاه بلنت اجويت نخست وزير ترکيه به رهبر معظم انقلاب جسارت کرد و ما که به محبت الهي در آن زمان در موقعيت ملکوتي، کلام يکي از دوستان را نقل کرديم و ازخدا خواستيم که: خدايا اينها را تنبيهشان کن. بلافاصله آن خواسته مستجاب شد و دوسه روز بعد به صورت زلزله بزرگي درترکيه واقع شد بنده آنجا از خدا خواستم و خداوند به اين گونه انجام داد شايد بگوئيد که شما در بعضي ازجلسات گفتيد که ماجراي ترکيه را من بپا کرده‌ام و در بعضي از جلسات گفته‌ايد که ما نقل قول کرده‌ايم و در بعضي از جلسات هم گفته‌ايد که ما دعا کرديم و خدا عطا کرد و در نهايت معلوم نشده که ماجرا به چه صورت انجام گرفته است. در پاسخ عرض مي‌کنم بله، ما هر سه نوع آن راگفته‌ايم در ملکوت اين سه مطلب با هم قابل جمع است به طور کلي اين ماجرا به اين صورت بود که دوستي کلامي گفت و ماهم کلام آن دوست را نقل کرديم-وحتي لزوم ندارد آن فرد خودش موقعيت ملکوتي داشته باشد- از آنجا که ما در ملکوت بوديم و دعا کرديم اين دعا حرکتي را ايجاد کرد کسي که دارد درملکوت دعا مي‌کند به نوعي فاعل ماجرا است.در ماجراي مرگ اسحاق رابين هم همينطور بود. در ماجراي انتفاضه دوم هم همين طور بود. زماني که از خدا خواستيم که مردم فلسطين براي بار دوم قيام کنند.خواسته ما اين بود که مردم فلسطين به صورتي قيام کنند که دشمن حتي نتواند قيام آنها را درک کند و اين انتفاضه تا زماني که خودمان آن را متوقف نکرده‌ايم ادامه داشته باشد. درموضوعات مختلفي ما اين دعاي ملکوتي را انجام داده‌ايم. البته سعي ما بر اين بوده است که اين کار را درموضوعاتي که مدنظر خودمان باشد انجام ندهيم بلکه در آن موضوعاتي انجام داديم که واقعاً از جنبه ملکوتي احساس مي‌شد رضايت امام در‌آن است. شايد بفرمائيد رضايت امام را ازکجا متوجه مي‌شويد؟ عرض مي‌کنم در ملکوت رضايت امام به صورت يک نوري ديده مي‌شودبله پس انتفاعيات ما درماجراي ترکيه و انتفاضه دوم فلسطين تقريباً شبيه به آن چيزي است که حضرت ابراهيم داشتند و اگر بخواهيم دقيق‌تر بگوئيم شايد بشود به اين صورت گفت که دعاي ملکوتي و استجابت دلايي آن »(۲۸) آقاي يعقوبي اگر چه در اين جا تصريح مي‌کند که ولايت جهت دهنده و تعيين کننده دعا بوده و آن را به سمت اعمال حرکت مي‌دهد به عبارت ديگر تصريح مي‌کند که وي فقط دعا کننده بودن و امام زمان لطف مي‌کند و بعضي از دعاهاي وي رامستجاب مي‌کند اما چنانکه قبلاً مشاهده کرديم تصريح مي‌کند که اگر اعضاي مجلس خبرگان را نفرين کند نفرين وي آنها را مي‌گيرد(۲۹) اين سخن به اين معناست که وي هر دعاي نمايد مستجاب خواهد شد.

مسئله‌اي که درباره ادعاي مستجاب الدعوة بودن يعقوبي قابل دقت بوده اين است که وي مسئله‌اي را به عنوان شاهد صدق ادعاي خود ذکر مي‌کند که قابل اثبات نبوده و بيشتر خنده‌آور است تا باور آفرين. وي انتفاضه فلسطين و زلزله ترکيه معلول دعاي خود مي‌داند ديگران هم ادعا مي‌کنند که پيروزي دوباره سانديست‌ها در نيکارگوئه و پيروزي حزب‌الله در جنگ عليه اسرائيل و باز پس گيري مزارع شبعا و با دعاي من وقتي که در موقعيت ملکوتي بودم اتفاق افتاده است کي به کيست چه کسي مي‌تواند بگويد: نه اين چنين نبوده است شنونده اين گونه سخنان، بيشتر از اينکه به توانايي گوينده پي ببرد، به عقل او شک مي‌کند. هر مستجاب الدعوه براي اثبات ادعاي خود مي‌بايست ابتدا امري را ادعا کند و سپس از خدا بخواهد که آن کار انجام شود که در اين صورت اگر انجام شد مي‌تواند گواه درستي ادعاي وي باشد و الا هر کسي مي‌تواند مسائلي را که از قبل اتفاق افتاده است به اراده و دعاي خود منسوب نمايد. آيا اين گونه موارد از شگرد هميشگي خود استفاده کرده و براي اينکه انگيزه مخاطب را در مخالفت با اين گونه سخنان سست کند از مخاطب خود مي‌خواهد که با عقل خود رفتار نموده و اين سخنان وي را باور نکنند.

«حافظ انقلاب»

آقاي يعقوبب ادعا مي‌کند که حکومت در ايران را امام زمان به راه انداخته و بايد توسط واجدان نعمات خاصه ادامه پيدا کند: بنده اعتقاد دارم که امام عليه السلام در اين زمان مقوله حکومت را در اين مملکت راه انداخته است. و حکومت ازمقوله نعمات خاصه است و امام زمان عج‌الله فرجه الشريف در اين مملکت راه انداخته است حکومت بايد ادامه پيدا کند ولي توسط واجدان نعمات خاصه(۳۰).و ابزار مناسب براي پيشبرد انقلاب و حکومت را قواي مهدوي مي‌داند: به طور کلي ابزار مناسب براي پيش برد انقلاب و حکومت با قواي مهدوي است ما بدون قواي مهدوي نمي‌توانيم حکومت را جلو ببريم.(۳۱) و از سوي ادعا مي‌کند که باب انتفاع از امام زمان در نعمات خاصه بسته بوده و فقط خودش و خضر در حال حاضر از قواي خاصه مهدوي بهره‌مند هستند: کلاً باب انتفاع در نعمات خاصه و قوا بسته است و در اين زمانه از نعمات خاصه و قواي مهدوي فقط خضر بهره‌مند هستند و مقدار کمي هم بنده بهره‌مند هستند و امام عليه السلام امضاء کرده‌اند که بقيه افرادي که واجد نعمات خاصه و برخي از درجات فضل بودند به رحمت خدا بروند و ايشان نيز به رحمت خدا رفتند(۳۲)

يعقوبي بسته بودن باب انتفاع از امام زمان در نعمات خاصه را نيز به اراده خود منسوب نموده و آن را ماموريتي براي خود معرفي مي‌کند:«بله در مقوله نعمات خاصه و قوا باب بسته است و بنده هم اجازه نمي‌دهم که در باب نعمات خاصه و قوا چيزي از ملکوت پائين بيايد وظيفه دارم که اجازه ندهم کسي واجد قواي ملکوتي شود بايد اين ماجرا تا آن زماني که مدنظر خداوند است حصر شود و انحصاري(در خودش و خضر) باشد(۳۳).

حال که چنين است وظيفه يعقوبي بسيار سنگين شده و بايد حافظ انقلاب اسلامي ايران باشد و حفظ انقلاب از آفات و خطرات تاکنون به اراده وي بوده است:« البته آن چيزي که وظيفه بنده مي‌باشد در قبال انقلاب است نه در قبال حکومت، اگر بنده در اين مقوله دعاي ملکوتي کنيم ان شاء الله مستجاب است محدوده بنده محدوده انقلاب است ولي آن چيزي که به انقلاب ارتباط داشته باشد در اين محدوده است ماجراي غائله کوي دانشگاه با انقلاب ارتباط داشت حمله آمريکا به ايران با انقلاب ارتباط دارد. خود مقوله رهبر معظم انقلاب به انقلاب ارتباط دارد.(۳۴)

«روز و شب دشمنان را سياه کردم»

«اينها که عرض مي‌کنم خداي نکرده قصدم فتنه و مخالفت نيست چون از طرق مختلف به گوشمان رسيده که اين مطالبي که اينجا عرض مي‌شود و مطرح مي‌کنيم را علماء گوش مي‌دهند برايشان مطرح است همين چيزهايي که بنده خدشه کردم را اگر آقايان روشنفکر جرأت بکنند و بخواهند براي مطالب و مسائل سوء خودشان اينها را استناد بکنند بدانند که با بنده طرف هستند بنده وظيفه دارم با دوستان با رحم و شفقت رفتار کنم ولي فکر نکنيد که با دشمنان هم اين‌گونه رفتار مي‌کنم کما اينکه آنها که بايد بدانند مي‌دانند که ما در خارج از کشور چه کار مي‌کنيم. به محبت الهي روز و شب آنها را سياه کرده‌ايم. وظيفه اي روي دوشمان است و خداوند ما را از مسيري برده و اينها را عطا کرده و ما هم سعي مي‌کنيم که اينها را از دشمنان اهل بيت دريغ نکنيم و شاد هستيم و کيف هم مي‌کنيم که اينها را آدم زماني در جمهوري اسلامي ايران بايد سربازي کند که فرماندهان، سربازي آدم را قبول داشته باشند آرام آرام به اين نتيجه مي‌رسند. اوايل در قم تقريباً نزديک به صددرصد آقايان مخالفت مي‌کردند ولي الحمدلله الان تعدادي از آنها مي‌گويند: نه، حرفهايش درست به نظر مي‌رسد و ما اشتباه مي‌کرديم که با ايشان در مي‌افتاديم به هر حال ما ساکت نمي‌نشينيم و مي‌گوئيم: خدايا اگر تو مي‌خواهي ما در ايران هم سربازي کنيم خودت به دل فرمانده‌هاي ما بينداز(۳۵)

«من بايد پناه شيعيان باشم»

يعقوبي در يکي از جلسات سخنراني چهل شب با کاروان حسيني خود را پناه شيعيان در فتنه معرفي مي‌کند:« بعضي از دوستان در شبهاي قبل حرفشان اين بود که آقا! شما حرفهاي که مي‌زنيد قشنگ است به دلمان مي‌نشيند چرا استدلال آن را مطرح نمي‌کنيد؟ عزيزان من! مي‌شود استدلال آن را مطرح کرد ولي من فرصتش را ندارم، خودتان بگرديد بدانيد اين مطالب درست است من فرصتش را ندارم. خدا را شاهد مي‌گيرم از اينکه مي‌آيم خدمت شما عزيزان، کراهت دارم چون وقت من بايد براي موضوع خاصي بگذرد ناراحت هستم از اين که وقتم را در خدمت شما عزيزان سپري مي‌کنم فتنه‌ها نزديک است و توان من هم کم من توانم از حوادثي که دارد پيش مي‌آيد عقب‌تر است هنوز نرسيده‌ام از اين که باب معرفتي روي من باز بشود کراهت دارم يک زماني بسيار اشتياق داشتيم ولي الان کراهت دارم چرا؟ چون وظيفه من، سربازي است من بايد آن زماني شيعيان دچار فتنه مي‌شوند براي شيعيان پناهگاه باشم هنوز نشده‌ام هنوز خيلي کم دارم مي‌بينم خداوند ديگر نمي‌خواهد در فتنه‌ها توقف بدهد لذا با تمام آرامي که داشتم آهسته آهسته دارد اضطراب در وجودم مي‌آيد. عزيزان من شما به حساب گذشته نگاه مي‌کنيد فکر مي‌کنيد خطري نيست بنده دو پله بالاتر را نگاه مي‌کنم مي‌بينم خطر از بالاتر‌ها آمده تا يکي دو قدمي دنيا رسيده، پشت درهاي دنيا است و دارد فشار مي‌آورد باذن الله، که وارد دنيا بشود. چه زماني وارد بشود، خدا مي‌داند ولي هست بالاي سرمان است خيلي نزديک است من بايد پناهگاه براي آن زمان مي‌شدم هنوز کم دارم شايد شما بگوئيد: اين آقا چقدر آدم خوبي است.نه، من اگر از حريم مولايم در آن زمان نتوانم سرباز کنم و اگر نتوانم براي شيعيان در مقابل خطرات عظيمي که مي‌خواهد بيايد پناهگاه باشم چطور رويم بشود که بعد از فوت و در تقاطع بعد در روي امامم نگاه کنم.(۳۶)

« من رجعت مي‌کنم»

يعقوبي در يکي از سخنراني چهل شب با کاروان حسيني درباره خود چنين مي‌گويد: تمام سعي من اين است که بدوم، به سوي مولاي خودم بتازم، دوست دارم، معلمم به من گفته است تو بايد اولين کسي باشي که در صبح ظهور به او مي‌رسي، گفته: بدو من مي‌خواهم بدوم، مي‌خواهم بتازم اولين کسي باشم که اولين ساطه‌هاي طلوع خورشيد پر فروغ مهدي(عج) را احساس کنم و نور بگيرم و گرما بگيرم و اثر بگيرم. هر چند که او فرموده:‌امضاء کرده‌ام که قبل از ظهور بروي، نماني. ولي باز قبل از ظهور قرار داده است که دوباره در دنيا بيايم. بيايم و در رکاب مولاي خودم بمانم ما ها مي‌رويم. ولي رفتني که ان‌شاءالله هستم. چه اينجا باشم، چه آنجا بدانيد از دست من خلاصي نداريد حتي اگر شماها زودتر برويد باز از دست من خلاصي نداريد هر کدامتان ، هر جا برويد. هر طبقه‌اي که برويد، خلاصي نداريد. قبل از اينکه شما پرسيد مي‌بينيد که من آنجا هستم تا بيائيد بگوييد: مولاجان! من دنبال اميرالمومنين هستم، مي‌گويم: بلند شو جمعش کن. تا امير المومنين تشريف بياورند فعلاً من هستم بگو که فلان جا چرا اين کار را کردي يکي دو تا مشت مي‌خوري مثلاً تا اميرالمومنين تشريف بياورند. و اگر من آنجا بروم بدانيد باز خلاصي نداريد کسي فکر نکند يا بگويد که: تا وقتي زنده بود از دستش سختي مي‌کشيديم. حالا که رفته نجات پيدا کرديم.نه، الان هم همين طور هست. تا طرف شيطاني مي‌کند مي‌گويم که: سنگ ديوار بگيرش. چند قدم رفته مي‌گويد:آخ مي‌گويم: چه شد؟ مي‌گويد: نمي‌دانم پايم محکم به سنگ ديوار خورد، آن هم به لبه سنگ.«(۳۷) آقاي يعقوبي در سخنران ديگري درباره اينکه آيا جزء ياران خاص امام زمان مي‌باشد يا نه چنين مي‌گويد:آيا ما از ياوران خاصه امام زمان هستيم يا نه؟ عرض مي‌کنم نه ما يکي از محبان اهل بيت هستيم که دوست داريم بيشترين وظيفه را در برپايي ظهور امام زمان(عج) انجام دهيم و البته اين را هم خدمت شما عرض کنم که وعده شهادت را هم به ما داده‌اندپس ما از ياوران خاصه امام زمان يا از ۳۱۳ نفر نيستيم و اصلاً دنبال آن هم نيستيم اين را هم بدانيم که ۳۱۳ نفر فرماندهان لشکر امام زمان براي هيچ احدي آشکار نيستند و بلکه امام زمان هستند و نمي‌گذراند که آن افراد آشکار(شوند) چرا؟ چون به محض اينکه آن افراد بخواهند آشکار شوند دشمن به آنها حمله مي‌کند. درحال حاضر دشمن همه جا را احاطه کرده و شديداً دنبال ياوران امام زمان و خواص امام زمان و فرماندهان لشکر امام زمان است يک ماجرايي مثل ماجراي زمان ولادت موسي(ع) است. اگر فرعون و فرعونيان بفهمند يا حدس بزنند که يکي از اين افراد که مي‌خواهند به دنيا بيايد، ممکن است موسي باشد بلافاصله آن فرد را مصدوم مي‌کنند. آن گاه چطور کسي مي‌گويد که من يکي از ياوران امام زمان را مي‌شناسم يقين بدانيد که اين تصور شما و اين يقين شما باطل است فرعونيان سعي مي‌کردند که تمام پسر بچه‌ها را بکشند تا مبادا يکي از آنها موسي باشد در اين زمان هم شياطين دارند اين طور رفتار مي‌کنند آن وقت چطور شما مي‌گوييد که من ۵ نفر از ۳۱۳ نفر را مي‌شناسم چنين موضوعي نه با عقل سليم موافقت دارد نه با غيرت امام زمان(عج) و ما هم مي‌گوييم که جزء آنها نيستيم- البته نه به لحاظ ترس- واقعاً جزءشان نيستيم. هر چند که دشمن گمان مي‌کند که ما جزء آنها هستيم و خيلي هم سعي مي‌کند که اذيتمان کند هر چقدر هم که مي‌گوييم يا با ما جزء آنها نيستيم، دست از سرمابرداريد ولي باز هم آنها دست بر نمي‌دارند. البته ما هم خوشمان مي‌آيد که دشمن به سمت ما بيايد و با او بجنگيم. ما از جنگ با دشمنان مهدي خوشمان مي‌آيد. و از آن استقبال مي‌کنيم. اين نسبت که بترسيم والحمدلله بسياري از اوقات سال مشغول جنگ با دشمنان نامرئي مولايمان هستيم لکن از جنبه‌ مادي سعي مي‌کنيم با رهبر معظم انقلاب .هماهنگ باشيم ولي از جنبه‌هاي غير مادي به محبت امام دست و بالمان باز است.(۳۸)

«شمشير علوي»

يعقوبي در يکي از سخنراني‌هاي نظام عالم، ضمن هشدار به علماي شيعه مبني بر حفاظت از انقلاب، خود را داراي شمشير علوي معرفي مي‌کند:« علماي شيعه! از انقلاب دفاع کنيد هر چند اسلحه نداريد بلند شويد بيائيد توي صحنه دفاع، دشمن شماها را مي‌کشد. بله مي‌کشد شماها را ولي افتخار کنيد و بگوئيد که مولاجان هر چند که اسلحه نداشتم بخاطر شما قيام کردم. جوانان شيعه! سنگر انقلاب را حفظ کنيد شياطين سازمان دهي شده توي اين کشور دارند وارد مي‌شوند شياطين انساني و غير انساني. رد پايشان عيان است من با چه زباني بگويم تا شما شيعيان بيدار شويدعلماي شيعه زير پاي‌تان خالي است اي خوبان امت! بنده براي شما مطرح مي‌کنم تا بفهميد چه داريد و چه نداريد و بدانيد دشمن دارد به اين سرزمين مي‌آيد تا شما‌ را تارومار کند لذا از اختلاف، تفرقه بپرهيزيد دشمن آمده، ستادهاي عمليتشان را در اين حوالي، درحوالي اين کشور برپا کرده‌اند دشمن غير انساني. بنده از آنها باکي ندارم زندگيم را باري مبارزه گذاشته‌ام. ببينيد اگر توانستيد مبارزه کنيد اگر نتوانستيد بدانيد که يک سرباز کوچک اينجا هست که پدر در مي‌آورد. شمشير علوي مي‌کشد و به جان دشمنان اهل بيت مي‌افتد و پدرشنا را در مي‌آورد ان شاء الله(۳۹)

«جنگ با صهيونيست»

يعقوبي خطاب به امام حسين چنين مي‌گويد:« مولاجان! من نمي‌توان در اين دنيا تحمل کنم آتش مي‌زنم به دنيا، دنيايي که شما را تار و مار کرد، تارو مارش مي‌کنم، لشکري عظيم به پا مي‌کنم با توکل بر خدا. صهيونيستها را قطعه قطعه‌شان مي‌کنم در کنار درياي مديترانه اگر خدا اجازه بدهد. تمام شياطين جني را ذره ذره شان مي‌کنم به اذن الله و شياطين انسي را نابودشان مي‌کنم. من از لشکريان مهدي شما نيستم ولي دنيايي را که شما را نتواند تحمل کند به آتش مي‌کشم اگر اجازه بدهيد صبر مي‌کنم دجال بيايد او را هم بکشم بعد بيايم.(۴۰)

«مهماني برزخ و حضرت موسي و ماجراي فلسطين»

يعقوبي بر اين باور است که هر هفته يک مهماني، بعد از نماز مغرب و عشاء در برزخ کربلا برگزار شده و خوبان در آن مهماني گرد امام حسين جمع مي‌شوند« در هرهفته معمولاً فقط يک مهماني در برزخ برگزار مي‌شود آنهم در شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشاء، آن هم در کربلا، در برزخ کربلا خوبان آنجا به گرد امام حسين صلوات الله عليه جمع مي‌شوند. امام تقريباً هر شب جمعه اشاره مي‌کنند که ببينيد زميني‌ها چه کار دارند مي‌کنند، مردم در دنيا چه کار دارند مي‌کنند»(۴۱)

يکي از نکات جالب يعقوبي چگونگي حضور حضرت موسي در اين مجلس است وي در اين باره چنين مي‌گويد:«ان شاء الله موسي بيايد يک مشت به ما بزند و بگويد شما چرا سر من را فاش مي‌کني، مي‌گويم موسي جان! شما اگر توان داري برو اين شارون که به اسم شما جنايت مي‌کند جمع و جورش کن من يواش يواش دارم عصباني مي‌شم‌ها جناب موسي. نذار من عصباني بشم. شايد بگيد اگر عصباني بشي چي مي‌شه؟‌خب، خدا مي‌دونه چي مي‌شه يک شاروني بسازم با توکل به خدا به هر حال من گفتم شما هم باور نکنيد چون باور کردنش بهتون فشار مي‌آره من اين قسمت را براي شما نگفتم آقايان علماء آقايان محققين من اين را براي شما نگفتم شما اصلاً اين قسمت را فاکتور بگيريد اين قسمت، شنونده جناب موسي عليه السلام است که تو اين شب‌ها اصلاً تو کربلا پيدايش نمي‌شود، شبهاي جمعه. چون هر کس بهش مي‌گه: آخه موسي تو هم؟! از خوبان که کربلا جمعند. آخر موسي تو چرا کاري نکردي؟! به خاطر اينکه گرفتار کلام اين و آن نشي روش نمي‌شه تو کربلا بياد. غريبانه مياد، در حوالي کربلا قدم مي‌زند شايد به بشقاب غذا يکي ببره يواشکي بهش بگه که بيا آقايي که جثه موسي داري يه چيزي انداختي روي خودت، کسي نشناسه، همه چيزت شبيه موسي است ولي خدا مي‌دونه اسمت چيه. بيا اين بشقاب غذا را امام دادند براي شما. بگيرو برو ديگر از اين کارها نکن. به هر حال ان شاءالله که موسي عليه السلام اين جانواران را جمع و جور کنه.»(۴۲)

«خدايا از ماجراي فلسطين يواش يواش من دارم عصباني مي‌شوم و اگر من عصباني بشوم فقط خدا مي‌داند چه مي‌شود فقط همين جا تلويحاً عرض کنم. آقاي موسي اي بزرگ قوم يهود! يا اين يهودي‌ها را سر جاي شان بنشان و گرنه اگر بنده عصباني بشوم ممکن است دست به يک کار بزنم. زمانه زمانه رسول الله است شما يا نسبت به اين به اصطلاح يهوديها، برداريد تکليفشان کنيد اعلام برائت کنيد از اينها رسماً، اينها خودشان را منسوب به شما معرفي مي‌کنند يا اجازه بدهيد به هر حال نگذاريد من عصباني بشوم اين را جلوي شما عرض کرديم شما شاهد باشيد من به شما گفتم، کجاست، نمي‌دانم سالهاست از دنيا رفته و در آسمانهاي برزخي سيرو کيف مي‌کند. نمي‌داند اين افراد به اسم او چه کار مي‌کنند شايد هم مي‌داند به هر حال پس فردا، شما شاهد باشيد نگوئيد من خبر نداشتم من گفتم، شب جمعه هم هست ارواح مومنين و مومنات، آنهايي که اجازه دارند کربلا جمع مي‌شوند اميدوارم کربلائيان که گوش‌شان شنواتر از ماست و صداي آنها را هم بهتر مي‌شوند لا اقل آنها به سمع موسي و عيسي برسانند»(۴۳)

«شفاء دهندگي»

يعقوبي ادعا مي‌کند به او قدرت شفاء دادن بيماران عطاء شده است وي در سخنراني آخر خود در چهل شب با کاروان حسيني ضمن توضيح حالات خود با استاد چنين مي‌گويد:« در آن صحنه‌ها آن چيزي که از خودم ساخته بودم حسابي کوبيد و کوبيد و کوبيد از من خاک درست کرد بعد اين خاک را گل کرد و يک ظرفي ساخت بعد ار مدتي در سال هفتاد و شش يک مقدار درمان در اين ظرف ريخت، سر ريز کرد، ريخت بيرون فرمود: شيعيان و محبان از اين استفاده کنند، بنوشند و دردهايشان التيام پيدا کند. حدود دو سال و نيم اجازه داد که در ظرف وجودمان اين موضوع باشد.» وي همچنين مي‌گويد:« ما يک زماني در همين مسجد مشغول درمان بيماران بوديم افراد شيعه و سني، مسلمان و غير مسلمان به اينجا مي‌آمدند کاري نداشتيم که چه ديني دارند مي‌گفتيم اينها مهمان هستند مهمان ‌هاي اهل بيت هستند سعي مي‌کرديم با محبتي که جاري شده بود وسيله خير شويم تا مردمان درمان شوند يک زماني گفتيم: خدايا مي‌خواهيم به وجود مولايمان امام زمان پي ببريم.. با خود عهدي کردم و گفتم از امروز به مدت دو هفته وقتي پيش بيماران مي روم و مي‌نشينم در دلم نيت مي‌کنم که مولاجان اگر راست مي‌گويند که شما وجود داريد، اگر واقعاً شما صداي ما را مي‌شنويد. اين بيماران را خوب کنيد تا ما به وجود شما يقين کنيم و از طرفي پيش خودم عهد کردم که اگر چيزي واقع شد سفايي يا محبتي واقع شد يقين کنم که از خودم يا از ديگري نيست.و فقط از اوست. با اين نيت به نزد بيماران رفتم و تمام چيزهايي که بلد بودم را به کار بستم که مزاحمين که احتمال تاثير گذاري آنها را مي‌دادم- دفع شوند تا اگر چيزي جاري مي‌شود.خالص باشد برايم جالب بود مي‌ديدم که در مدت آن دو هفته بيماران، سريعتر، آسانتر و بيشتر از قبل درمان مي‌شدند.»(۴۴) وي همچنين درباره چگونگي اين درمانگري مي‌گويد:« يک زماني در آن اوايل که خداوند متعال توفيق عطا کرده بود اشاره‌اي مي‌کردم و بيماران درمان مي‌شدند يک صحنه عجيبي را من ديدم ديدم همراه دست من دستي دارد حرکت مي‌کند کنجکاو شدم ببينيم اين دست کيست، صاحب دست را شناختم کسي بودکه سالها قبل بسيار مظلومانه شهيد شده بود. ديدم من تا يک حدي دستم را حرکت مي‌دادم اما ايشان حرکت دستش را ادامه مي‌داد جمع مي‌کرد و مي‌آورد در وجودش مي‌گذاشت خيلي تعجب کردم چرا ايشان بيماري را در وجود خودش مي‌گذارد از ايشان سوال کردم فرمود: درد شيعيانم بجانم گفتم که اجازه دهيد من هم اين کار را کنم، يکي دوبار اجازه دادند خيلي به من فشار آمد زماني که به بيماري‌هاي ديگران اشاره مي‌کردم بلافاصله آنه خوب مي‌شدند ولي بيماري‌هاي آنان در وجود خودم مي‌آمد يکي دو روز مي‌افتادم ديدم من نمي‌توانم مثل اين بزرگوار رفتار کنم شنيده‌ايم که در گذشته علي اکبر هم اينطور بودند درد و بلاي شيعيان را از تن آنها در مي‌آوردند و در وجود خودشان قرار مي‌دادند.»(۴۵ و ۴۶)

1. نظام عالم، جلسه ۷، ص۳

2. نظام عالم ، جلسه ۷، ص ۱۴ و ۱۵

3. نظام عالم، جلسه۳، ص۱۳ و ۱۴

4. به سوي ظهور، جلسه۷، ص ۱۹ و ۲۰

5. جهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۱۰و ۱۱۱و ۱۱۲.

6. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۸۹

7. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۱۴

8. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۴۸

9. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۴۸

10. آقا ( مقام معظم رهبري) را به خاطر آن جنبه و معناي دوم قبول دارم چون تاييدات را از وراي عالم ارواح در مورد ايشان مي‌بينم. خداوند ما را تا حدي با اين مقوله‌ها و اين جنسيت ها آشنا کرده است تا نگاه مي‌کنيم فوري مشخص مي‌شود که اين جنس، عادي نيست.(چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۱۴)

11. نظام عالم، جلسه ۸، ص ۱۷

.12 نظام عالم، جلسه ۱۰، ص ۱۳

13. نظام عالم، جلسه۷، ص ۱۰

.14 طبرسي، الاحتياج، ج۲، ص ۲۸۳، دار النعمان.

15. نظام عالم، جلسه۸، ص ۱۷

16. به سوي ظهور، جلسه۶، ص ۴

.17چهل شب با کاروان حسيني، ص ۲۳۲-۲۴۵

18. قلت لابي جعفر محمد بن علي الرضا عليها السلام: من الخلف بعدک؟ فقال: ابني علي و ابن علي، ثم اطرق ملياً ثم رفع رأسه، ثم قال: انها ستکون حيرة) …نعماني، کتاب الغيبة، ص۱۸۵، انتشارات: مکتبه الصدوق، طهران(

.19عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري، قال: سمعت ابا الحسن العسکري عليه السلام يقول: الخلف من بعدي الحسن فکيف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: ولم جعنلي الله فداک؟ فقال: لانکم لا ترون شخصه و لا يحل لکم ذکره باسمه(شيخ طوسي، کتاب الغيبه، ص۲۰۲، چاپ اول، انتشارات موسسه المعارف الاسلاميه)

20. يا علي بن محمد السمري اعظم الله اجر اخوانک فيک و لا توص الي احد فيقوم مقامک بعد و فاتک فقد وقعت الغيبه التام(شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص۳۹۵،چاپ اول، انتشارات موسسه المعارف الاسلاميه(

.21فکيف انتم اذا صبرتم في حال لا ترون فيها امام هديفقال له ابي: اذا وقع هذا ليلاً فکيف نصيع؟ فقال: اذا کان ذلک فتمسکوا بما في ايديکم حتي يتض لکم الامر(صدوق کمال الدين، باب ۳۳، حديث ۴۰)

22 . عن ابان بن تعلب قال: قال امي ابوعبدالله عليه اسلام: ياتي علي الناس زمان يصيبهم فيه سبطة قلت و ما السبطه؟ قال: الفتره و الغيبه لامامکم قلت؟ فليکف نصنع فيما بين ذلک؟‌ فقال: کونوا علي ما انتم عليه حتي يطلع الله نجمکم.(صدوق، کمال الدين ، باب ۳۳، حديث ۴۱)

23 .چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱-۲۹۰

.24 به سوي ظهور، جلسه ۸، ص۲۶ و ۲۷

25. به سوي ظهور، جلسه ۸، ص ۲۷

26. چهل شب با کاروان حسيني، ص۱۴۹

.27به سوي ظهور، جلسه ۸، ص ۲۷ و ۲۸

28. به سوي ظهور، جلسه ۸، ص ۲۸-۲۹

.29 من آقايان خبرگان را نفرين نمي‌کنم و گرنه نفرينم هم سريع مي‌گيرد.(نظام عالم، جلسه ۳، ص۱۴)

30 . چهل شب با کاروان حسينی

31. به سوي ظهور، جلسه ۸، ص۲۶

32. به سوي ظهور، جلسه۸، ص ۲۷

33. به سوي ظهور، جلسه۸، ص۳۳

34. به سوي ظهور، جلسه ۸، ص۳۳

35. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۵۰

36. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۴۲۵

37. چهل شب با کاروان حسيني، ص ۵۰۰

38. به سوي ظهور، جلسه۸، ص۳۲-۳۳

39. نظام عالم، جلسه۴،ص۲۱-۲۲

.40نظام عالم، جلسه۴، ص۲۱

.41 نظام عالم، جلسه۶، ص۸

42. نظام عالم، جلسه ۴، برگرفته از نوار، (ص۱۹ با کمي تفاوت با متن پياده شده)

43. نظام عالم، جلسه۲، پياده شده از نوار

44. نظام عالم، جلسه ۳۵، ص ۱-۲

45. نظام عالم، جلسه ۲۵، ص ۹

46.همان